زهره گلیزهره گلی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

یکی یه دونه زهره دردونه

یه گذر کوچیک

سلام به همه ی دوستان عزیز و گل دختر خودم این روزا همچنان در امتداد اسباب کشی به سر می بریم.... این هفته باید برم دانشگاه یه امتحان سخت دارم !سر کلاسش که نرفتم همه ش هم مساله داره و استاد گرانقدر هم به شدت بر دنده ی لج سوار شده اند.... دعام کنید... سر فرصت پیش همه تون میام...... بزودی بر می گردم با یه پست عکس دار شاید هم رمز دار.....   پ ن : روز قشنک سوم شهریور ماه که سالگرد ازدواجمون بود، اومد و گذشت اما نتونستم بیام و مطلب بذارم... تقدیم به شما: اندکی آن سو تر دوستانی دارم همرنگ بهار، هر کجا هستند به هر حال، به هر کار، به هر فکر، عزیزند! خدایا تو خودت غرق سعادتشان دار!!! ...
1 مهر 1392

ز گهواره تا گور دانش بجوی

یکی از برکات وجود زهره خانوم قبول شدن مامان تو دانشگاه بود، به لطف خدا تکمیل ظرفیت همون شهری که دوست داشتم و برام راحت تر بود قبول شدم، 2 بار اول خاله رقیه مهربون(دوست مامان) همرامون اومد دانشگاه و زحمت نگهداری دخمری رو کشید، ازش ممنونیم،(زهره جان 5 ماهه بود) دفعه آخرم دختر طلا رو بردم مهد اما انقدر غریبی کرد و بهونه گرفت که عذرمون رو خواستند، و اون سفر به هر سختی که بود به خیر گذشت، اونجا هربار که بریم ، می ریم خونه طاهره خانوم(اقوام مامان) که حسابی باعث زحمتشون شدیم، همینجا ازشون یه تشکککککککککککککککککککککککککککککککر گنده میکنیم و براشون از خدای مهربون عاقبت به خیری و سلامتی درخواست می کنیم،   اینجا هم خو...
4 فروردين 1392

متولد ماه سنبله

زهره جون ما  با یه کم عجله(3 هفته) تو یه شب گرم تابستون (5 شهریور)پاش رو به دنیا گذاشت، دختر کوچولوم خیلی ریزه پیزه بود(2 کیلو و 700 گرم) ، حدودا دو هفته ای پیش مامان جون موندیم، اون روزا مامان جون و خاله خیلی خیلی برامون زحمت کشیدن؛ البته بابا حاجی و داییا رو هم نباید از قلم بندازم آخه من حدود یک ماه قبلشم یه پام بیمارستان بود یه پام خونه، ازشون ممنونیم، ان شاءالله که خدای مهربون خیر دنیا و آخرت رو نصیبشون کنه، اون روزا بابایی ماموریت بود و همین که رسید زهره خانوم 5 دقیقه بعد دنیا اومد! ...
23 اسفند 1391
1