دو عزای مقارن!
باز محرم رسید، ماه عزای حسین
سینهی ما میشود، کرب و بلای حسین
کاش که ترکم شود غفلت و جرم و گناه
تا که بگیرم صفا، من ز صفای حسین
صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین
صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین
صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین
شنبه ی گذشته روزی بود که رخت سیاه به تن کردیم...روزی که باباحاجی (پدربزرگم)مهربان من از دنیا رفت...
دلم غصه دار بچه های کوچیکیه که هنوز چند ماه به مرگ مادر خو نگرفته به استقبال یتیمی رفتند...
دلم غصه دار مادرمه که سایه ی پدر از سرش افتاده...
دلم غصه دار دلمه که خاطرات شیرین باباحاجی مرد مهربونی که همیشه آغوش محبتش به روی ما نوه ها باز بود از یادش نمیره...
شاید خدا می خواست امسال چند روزی به پیشواز محرم بریم با دلی غصه دارتر....
باباحاجی مرد مومنی بود که ذکر خیرش این روزها ورد زبون خیلی هاست، یه پدر زحمت کش و یه پدر بزرگ مهربون...
بچه که بودیم هربار می رفتیم خونه ش اول یه دور با هرکدوم از ماها بازی می کرد و بهمون پول می داد بعد به بزرگترا می رسید...
با همه با احترام برخورد می کرد...
تا یادم میاد همیشه قبل اذان به سمت مسجد راه می افتاد...
مرد شجاع و با خدایی بود که تو دوران طاغوت میزبان علمای تبعیدی و امام خامنه ای بوده...
خدا رحمتش کنه ...
خدایا باباحاجی عزیز رو همنشین امام حسین علیه السلام و یارانش قرار بده!
واقعا توفیق می خواد آدم تو ایام عزای امام حسین علیه السلام بار سفر ببنده!
دعا نوشت: خدایا سایه پدر و مادر رو، رو سرمون نگه دار!!!!!!!!
در آخر نوشت: یه مدت اینترنت نداشتیم و پست 14 ماهگی از قلم افتاد، به امید خدا به زودی می ذارم!