درخشش اولین مروارید
من یک مادرم...
روز تولدم که از راه برسد منتظر هدیه اش می مانم...
سخت باور دارم یکی هست که از مادر هم مهربان تر است...
و تولدم را هر بار به گونه ای تبریک می گوید...
اما این بار به دستان امام مهربانی هدیه ای عطا کرد به رسم مادرانه!
دیروز بعد از ماه ها انتظار مرواریدی در دهان دخترک کوچک ما نمایان شد...
مرواریدی که سفیدی اش درخشش روزمان گشت...
بله ، دخترک 15 ماهه ی ما هم دندان دار شد...
آن هم درست روز میلاد امام محمد باقر(ع) مصادف با سالروز قمری تولد مادر دخترک 15 ماهه...
اول همگی بگین ماشالله می خوام یه کم از دخترم تعریف کنم:
انقدر کیف می کنم که همچین دختر منظم و حرف گوش کنی دارم؛
مثلا اگر یه وسیله ای رو برداره بش بگم بذار سر جاش می بره می ذاره.
خودش ناخن گیر رو بر می داره می ده دستم، دستشم میگیره که ناخن هاش رو کوتاه کنم.
موقع قطره خوردن می خوابونمش روی زمین خودش دهنشو باز می کنه و قطره رو می خوره.
از آسانسور که میاییم بیرون می دونه بعدش پله هست دستشو میاره بالا میگه دَ یعنی دستمو بگیر.
گلاب به روتون خرابکاری که می کنه بهش می گم برو دم در حموم وایسا تا بیام بشورمت می ره منتظرم وایمیسته.
علت این رفتار هاشم اینه که همیشه سعی کردم باهاش صحبت کنم و براش توضیح بدم، مثلا اگر یه چیز خطرناک برداشته سعی کردم داد نزنم و بهش بگم جیزه و براش توضیح بدم که خطر داره...
یا اگه مثلا داخل مغازه بیشتر از یه خوراکی برداشته بهش گفتم هربار یه دونه! و تو خوراکیت رو برداشتی پس برو اینا رو بذار سر جاش...
مورد دیگه علاقه ی دخملی به انجام کارای خونه است:
مثلا دستمال بر می داره و رو میز و گاز و ... می کشه، یا سفره رو ازم می گیره می بره آشپزخونه؛
فکر می کنم علت این باشه که کارای خونه رو محول نکردم به زمانی که دخملی خوابه و نمی بینه، جلوی خودش این کار را رو کردم و تشویقش کردم که بهم کمک کنه.
این یه نکته ی ظریفه که شاید خیلی ها ازش غافل باشن....