تولدی به روایت سال قمری
تولدی به روایت سال قمری دیروز 8 شوال تولد یکی یه دونه زهره دردونه ام بود....
تولدت مبارک عزیز دلم!
دختر خوبم، کم کم داره یک سال از بودنت می گذره،
با تو عشق طعم دیگه ای داره،
زندگی رنگ دیگه ای داره،
با تو آسمون انگار آبی تره،
خوبیها قشنگ ترن،
دل بستن ها واقعی ترن،
برایم بمان و شوق زیستنم باش...
سفر به دیار
4 شنبه عصر با دخمری دو تایی رفتیم به دیارمون برا عروسی پسر خاله بابایی....
داخل اتوبوس، موقع رفتن...
اینم عروس کوچولو تو عروسی پسر خاله بابایی...
ما که رفتیم بی بی جان اومده بود خونه ی بابا حاجی، زهره همونجا یاد گرفت بگه " بی بی "
یه روزم رفتیم خونه بابابزرگ(بابای بابایی) که دخترکوچولو بستنی خورد و به سر تا پاش هم مالید، بعد با بابابزرگ رفت آّب بازی، کلی هم ذوق زده بود....
اینم خواب بعد از آب بازی...
اینم موقع برگشت....
سیب اولی رو گرفت از دستم بعدم دومی رو....
اینم هدیه مامان جون بتول بابت تولد قمری زهره گلی...
به دخترم:
خدا رو بی نهایت شاکرم بابت بودنت،
بابت سالم بودنت،
بابت شیرین بودنت،
بابت باهوش بودنت...
دوستت دارم میوه ی دلم...
انشاالله 120 ساله شی عزیزم
