سفر علمی
هفته اول خرداد بود که با دخمری به همراه مامان بزرگ (مامان بابا) رفتیم برا امتحانای من.
شکر خدا به خیر و خوشی گذشت و با وجود مامان بزرگ دغدغه زهره رو نداشتم (دستش درد نکنه).
هرچند امتحانام کمی مشکل بودن اما با آرامش گذشتن.با دو نفر از دوستام با هم درس می
خوندیم و یه وقتایی که خسته می شدیم می زدیم به گردش...
سفرنامه
تو راه یه بهار خانوم میومد پیش زهره، که....
تصمیم گرفت زهره رو نقاشی کنه...
خیلی شبیه ان نه؟!
خانه زیبای دانشجویی ما....
گردش های دسته جمعی...
زیارت قبول گلم
عجب نعمت بزرگیه کالسکه
اینم دخمری که یاد گرفته پارچه بکشه رو صورتش و دالی کنه...
پارک گردی دسته جمعی به همراه بابایی که اومده بود پیشمون...
نوش جون دخترم...
یه پارک گردی دیگه...
به دخترم:
میوه دلم عمرت پربار...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی