همین نزدیکی ها....
دلم تنگ میشه!
دلم تنگ میشه برای این روزهایی که با یه مامان گفتنت دلم غش میره،
برای این روزهایی که لحظه به لحظه ش از حضور تو رنگ گرفته،
برای این روزها که تا صدات می کنم حالا به زهره، دخترم،بچه،جیگر و.... سریع بهم رو می
کنی و با لبخند قشنگت دلخستگی هام رو می شوری!
دلم هر روزت را می خواهد، شاد می خواهد، نزدیک می خواهد، سرشار از بوی خدا می
خواهد، با قلب آرام می خواهد...
سرت را بر پایم بگذار یا روی سینه ام آرام بخواب، آرام اما لبریز،
لبریز از مهرم، که پاره ی تنم هستی، بخشی از وجودم،
باش و مایه و بودن باش،
سرلوحه ات را در زندگی این ها قرار بده:
ببخش و بگذر
خوبی ها را ببین، زیبایند
بدی ها را از ذهنت پاک کن، مایه ی تشویشند
سر زنده باش و سپاسگذار نعمت بخش
زهره باش و مایه افتخار زهرا(سلام الله علیها)
ادامه مطلب ماجراهای تصویری
یه روز جمعه تصمیم گرفتیم بریم باغ شاهزاده!
یه آب زلالی داره باحال...
خیلی شلوغ بود
بلیطا بد مزه ان!!!
اردک خودم خوشمزه تره!!!
خنده هاتو دوست دارم
اینم آخریش
اینم بعد از همایش باستان شناسی داخل چادر عشایری
یه روز رفتیم خونه عمه زهرا،خواستم یه عکس 4 تایی بگیرم
زهره و امیر حسین اینطرف!!
یه بار خوبید امیر مهدی نیست!!!
من اومدم، بذار شونه هاتو ماساژ بدم....
این یکی به افتخار امیرمهدی....
خب بریم سراغ آتلیه مامان
لباسم چه خوشگله....
سوال: چند تا عروسک در تصویر می بینید؟؟؟؟
نگاهشون یه کم شبیهه....
چند شب پیش بردیمت پارک، اما به زور بیدار نگهت داشتیم....
گیچ بودی ها....
اصلا نمی دونی بابا رفته بستنی بخره...
من خوابم میییااااااد...
پ ن: همچین که بابا بستنی آورد، کی خوا بود؟ ! کی گیج بود؟ ! دو لپی قورت دادی بستنی رو...
دیروز داشتم درس می خوندم، خیلی اذیت می کردی، جزوه هامو مچاله و پاره کردی شیطون، برا تنوع گذاشتمت تو کریر، خیلی ناز لم داده بودی گفتم سریع ازت عکس بگیرم.
اینم دیروز عصر بعد از یکک حمام جانانه
دوست دارم خیلی زیاااااااااااااااااااااد