دلبری های 8 ماهگی
سلام، این روزا فکرم چندین جا کار می کنه، چند روز دیگه امتحانام شروع میشه هنوز درست
درس نخوندم، مقاله م مونده و کلی کار داره، یکی از دوستانم مریضه و ناراحتشم(لطفا براش
دعا کنین)، هنوز برا امتحانام کسی رو پیدا نکردم از زهره مراقبت کنه، باید پست 8 ماهگی رو یه
هفته زودتر بنویسم ....
اما خب چه میشه کرد زندگیه و هوار تا بالا و پایین! وجود زهره خانومو عشق است!
وای خدا واقعا تازه پی بردم این که بابام به نوه هاش میگه "رفع خستگی" یعنی چی!
شکلک نوشت: تو یه دست ضحی یه دست هم زهره!!!
هزار تا دل مشغولی هم که داشته باشی یه لبخند فرزند دلبند، یه ذوق کردنش، یه حرکت
جدیدش، یه نگاه مهربونش خستگی رو از تن آدم بدر می بره، شاید برا همینه که یک امام عزیز
فرمودند:
نگاه از سر مهر به پدر و مادر عبادته!
خدایا شکرت! خدایا هرکس نداره اولاد صالح نصیبش کن!
مامان سرود: خدا خدا شکر تو را دختر طلا دادی به ما
خب بریم سراغ حرکات جدید و دل بردی از من ها:
همین که چادر سرم می کنم، میزنی زیر گریه که یعنی منم میام!
عاشق مهر نمازی، با چشات شکارش می کنی، یه بار داشتم نماز می خوندم گذاشتمش زیر جانماز ، اومدی همه چی رو بهم ریختی و بالاخره پیداش کردی!
یاد گرفتی یه وری غلط می زنی...
روی دو زانو میشینی...
عاشق اینی که موهامو بکشی، کچل شدم
"نه" به کلماتت اضافه شده، اولین بار بابایی گفت: بریم با هم گردش؟ تو هم گفتی: نه!
نی نای نای یاد گرفتی!!! برات شعر می خونم شروع می کنی...
بابایی میاد پشت سرت میگه فرار کن میام می گیرمت! با سرعت در میری، گاهی هم که هیجان کار خیلی بالاست به سمت خودش فرار می کنی!!!
وقتی وایمیسی دیگه راحت می تونی بشینی و ترست ریخته
اوایل به عقب می افتادی شروع به گریه می کردی و منم بغل، یه بار بابایی نذاشت بغلت کنم گفت هیچیش نیست باید یاد بگیره، بعد از اون دیگه نمی ترسی و از گریه هم خبری نیست!!!
پ ن: عشق مادری همیشه هم مایه پیشرفت نیست ها !!!
شیطون بلا یاد گرفتی از پله آشپزخونه بری بالا، بار اول که آزاد گذاشتمت همچین با ذوق از کابینتا آویزون می شدی که منم به وجد اومدم!
بابایی از در که وارد میشه اول ذوق می کنی و بعد ویییییییژ حرکت(خدا شانس بده والله)
یه وقتایی برا خودت یه چیزایی میگی، در حد جمله به زبون خودت صحبت می کنی، ما هم کیف می کنیم!!!
تست هوش:
اگر مجموعه وسایلی چون: حلقه های رنگی، مکعب بازی، جغجغه، عروسک، توپ، کنترل تلویزیون، مهر نماز، موبایل، قاشق، موشی و فیلی و لاکی و خرگوشی موجود باشه زهره خانوم اول کدوما رو بر می داره؟!؟!؟!؟!
چه می دونم شاید خوشمزه ترن!!!
تکمیل نوشت: 8 ماهگی آتلیه مامان جدا نداریم، هرچی بوده تو همین پست و قبلی گذاشته شده...
در آخر نوشت: تو ادامه مطلب دو تا ماجرای تصویری +آتلیه مامان داریم....
یه روز عصر رفتیم 3 تایی پارک، 1 ساعت و نیمی روروئک سواری کردی!
عاشق گل و بوته بودی!
هنر عکس بابایی!
بعدشم رفتیم آرامگاه شهدای گمنام،
زیارت قبول دخترکم!
شهدا نگهدارت ان شالله!
یه شب دیگه هم به پارک دیگه ای رفتیم و بازم روروئک سواری ، اما با تنوع تاب سواری!
به اضافه سرسره بازی!
خودم قربون اون چشاتم!!!
آتلیه مامان!
مامان بسه !
به دخترم:
دیشب شب قشنگ آرزوها بود،
از خدای مهربون عاقبت بخیری و سلامتیت رو خواستم به اضافه کلی آرزوی مهم دیگه!