دختر 18 ماهه ام
18 ماهگیت مبارک گلم!
ما اومدیم، بعد از 1 ماه و نیم با یه عالمه خاطره!
یک سال و نیم از آمدن هدیه ی آسمانی ما گذشت!
هدیه ای که وجودش هر روز رنگ شادی به زندگیمان بخشید چه آن هایی که با بک کلمه، حرکت یا ناز و
ادای جدید همراه بود چه آن ها که به مریضی و سختی گذشت!
خدایا سپاس!
سپاس از این همه مهر و محبت!
سپاس از دمیدن مهر خودت در وجود ناچیز من!
خدایا می دانم که لایق این همه لطف نیستم و تنها می دانم که هرچه دارم از خدایی تو دارم!
خدایا در بین این همه پیچ و خم روزگار و بلاهای زمین و آسمان می دانم که نیستم آنکس که بتوانم
فرزندم را آنگونه که تو و امامت می خواهید تربیت کنم، پس؛
او را به تو می سپارم و تربیت مهدوی اش را از خانوم فاطمه (س) می خواهم!
خدایا خواهشم را بپذیر به حکم اجابت دعای مادر در حق فرزند:
دخترم را پیرو علی(ع)، رهرو فاطمه(س)، محب حسین(ع) و یاور مهدی(عج) بگردان!
آمین یا ارحم الراحمین
اول نوشت: نمی دونم چرا از وقتی که از دانشگاه برگشتیم دخملی حسابی سرما خورد و هی خوب شد و هی دوباره مریض شد و چند بارم بردیمش دکتر، به تازگی دیگه یه مدت تبخال زد و الان وضعیتش رو به بهبوده شکر خدا!
خدایا همه ی مریضا رو شفا بده!
روزانه های دخترک:
نقاشی کردن رو خیلی دوست داره و گاهی هم دفتر و مداد میاره میگه توتو ، یعنی براش توتو بکشم!
یه کاری داشته باشه میاد با یه ناز و ادا میگه بابا بیا و بابایی هم دیگه نمی تونه بهش نه بگه!
شبا که می خواد بخوابه قبل از شیر خورن میگه اَب بخیر بابایی...
روزی چند بار چادر سر می کنه و نماز می خونه...
تکبیر، سجده و قنوت و رکوع رو بلده.
مامان جون هم دیدن نوه ها به نماز اینقدر علاقه دارن برا زهره جون و ضحی جون چادر نماز بریدن
از برنامه های تلویزیون عاشق تبلیغ بالا بالا و تن تاک و مو پورنگ و خاله شادونه
صدای بالا بالا رو بشنوه فوری خودشو می رسونه و میگه: بایا بایا و حسابی هم جذبش میشه!
تا تبلیغ تن تاک شروع میشه میره جلو تی وی و میگه تن تا
گفتگوهای مادر دختری:
خاله شادونه چی میگه؟ زهره: پاشو پاشو
بابا کجا رفته؟ ادایه
دایی حسین کجا رفته: مَ سِ سِ
پیشی میگه؟ میو
هاپو میگه؟ هاب هاب
کلاغه میگه: تار تار
3 تا امام رو یاد گرفته و ازش می پرسم جواب می ده: امام اول ؟ زهره: عیی امام دوم؟ حسن امام سوم؟ حسین
البته گاهی وقتا هم به جای حسین میگه دایی!
من: یه توپ دارم زهره: قِقِییه من: سرخ و سفید و زهره: آبی
بعبعی میگه زهره: بع بع من: دنبه داری ؟ زهره: نه نه
من: موشه پرید تو سوراخ خرگوشه گفت؟ زهره: آخ
تاب تاب عباسی اُدا پدا ننازی
کلمات جدید:
بخواب، بخور، بیا، بخر، عبدالحسین، حسین، هادی، هسته، نیسته، موز، نون، هاپو،عمه، عمو ، دایی
منصویه.............منصوره
اتوتوس ...........اتوبوس
طقار ..............قطار
مامان شون........مامان جون
تاشُ ..................قاشق
توب تو ................چوب شور
اِس اِس .............خداحافظ
مِ سی ..............مرسی
تخ ...................تخت
موتو ................موتور
آله ..................خاله
ناشی ..............نقاشی
جمله ها: آب بده
بابایی توب تو بخره
بابایی تاب تاب بخر
حرکات جدید:
بابایی حرکت افت(یه حرکت توی تکواندو) رو یادش داده ، انجام میده و بلند بلند می خنده
کنترلو میاره میده بهم می گه نی نیا
می خواد چشمک بزنه تلاش میکنه یکی از چشاشو ریز تر کنه
خودش میره داخل گهواره و ما رو صدا می زنه که تابش بدیم
انگشتشو میذاره رو زمین و میگه: داخ پر (کلاغ پر)
ازش می پرسم مامانی/بابایی/مامان جون و ... رو چقدر دوست داری به زبون خودش میگه خیلی و دستاش رو اینجوری باز می کنه...
خب بریم سراغ خاطرات دوران امتحانای مامانی:
دخترک ما همین که کتاب و دفتر دستم می دید میومد داد می زد ناشی ناشی که می خواد نقاشی بکشه خلاصه جزوه ی ما رو حسابی خط خطی کرد.
این آقا کوچولو امید رضات پسر دوستای مهربونمون خانم و آقای زعیم که حسابی برا ما زحمت کشیدن و چند بار زهره رو نگه داشتن تا من امتحان بدم. خدا خیرشون بده
یه تشکر ویـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــژه باید از دایی صالح بکنیم که چند روز اومد رفت هتل تک و تنها و روزای امتحان دخملی رو نگه داشت به علاوه اینکه مرتب زهره گلی رو به گردش هم می برد و حسابی بهش خوش می گذشت، دایی جون خیلی دوست داریم و محبتات رو هرگز فراموش نمی کنیم، ان شالله هرچی که از خدای مهربون می خوای زود زود بهت بده، خصوصا اینکه یه همسر شایسته و هم کفو نصیبت کنه! خلاصه اون چند روز خیالم حسابی از بابت دخملی راحت بود و به خوشی گذشت هرچند دایی جون کلی به زحمت افتاد.
اینجا هم زیارت امام زاده شاهزاده فاضل(ع) که به همراه دایی جون رفتیم.
مامان جون هم از اونجا که زهره جون دختر خوبی بود لطف کردن و 150 تومن بهش هدیه دادن که رفتیم برا دخملی این ماشین رو خریدیم و بقیه ش رو ....
اینا هم عکسای روز برفی شهر کرمان که بعد سال ها همچین بارشی رو به خود دید!
بوستان مادر
یه روز جمعه و زیارت شاهزاده حسین(ع)
اینم یه خواب آروم و غافلگیر کننده بعد چند دقیقه بازی داخل کالسکه!
سجده ی دخترک!
بچه است دیگه از بابا و مامانش یاد می گیره!
اینجا داره تبلیغ بالا بالا رو میبینه و میخکوب شده!
یه چند روزی من و دخملی رفتیم به دیارمون تا حال و هوایی عوض و خستگی امتحانا رو از تن بدر کنیم...
اینجا دایی صالح ما رو برد به روستای پدریمون...
هدیه های دخملی وقتی رفتیم به دیار:
باباحاجی: 100 هزار تومن به دخملی
بابابزرگ: 150 هزار تومن به دخملی
از همگی ممنونیم.
و این هم بعد از گفتن بابایی تاب تاب بخر هدیه ای به مناسبت میلاد امام حسن عسکری (ع) از طرف بابا و مامان