زهره گلیزهره گلی، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

یکی یه دونه زهره دردونه

ز گهواره تا گور دانش بجوی

یکی از برکات وجود زهره خانوم قبول شدن مامان تو دانشگاه بود، به لطف خدا تکمیل ظرفیت همون شهری که دوست داشتم و برام راحت تر بود قبول شدم، 2 بار اول خاله رقیه مهربون(دوست مامان) همرامون اومد دانشگاه و زحمت نگهداری دخمری رو کشید، ازش ممنونیم،(زهره جان 5 ماهه بود) دفعه آخرم دختر طلا رو بردم مهد اما انقدر غریبی کرد و بهونه گرفت که عذرمون رو خواستند، و اون سفر به هر سختی که بود به خیر گذشت، اونجا هربار که بریم ، می ریم خونه طاهره خانوم(اقوام مامان) که حسابی باعث زحمتشون شدیم، همینجا ازشون یه تشکککککککککککککککککککککککککککککککر گنده میکنیم و براشون از خدای مهربون عاقبت به خیری و سلامتی درخواست می کنیم،   اینجا هم خو...
4 فروردين 1392

3-4-5-6

٣ ماهه بودی کمکت می کردیم می تونستی به شکم بخزی، یاد گرفته بودی با دهن بووووووووووووووووو می کردی ! رو پامون که بودی دوست داشتی بشینی و به حالت خوابیده راضی نمی شدی، برا اولین بار به موهات تل زدم . تو روروئک می نشستی !       ٤ ماهگی دست می دا دی، تو گریه هات می گفتی ماما ! برای اولین بار با صدای بلند و با ذوق خندیدی ! چند ثانیه ای تنها می نشستی.     گوشات رو سوراخ کردیم . با کمک بابایی قدم بر می داشتی. گاهی که برات لالایی می خوندم خودتم شروع می کردی همرام به خوندن تا خوابت ببره.   5 ماهگی ، رو س...
3 فروردين 1392

اولین مسجد

٢ ماهه بودی که برا اولین بار بردمت مسجد، اونجا آروم گرفتی خوابیدی، کلی بچه ها عاشقت شده بودن، یه زهره خانوم 12-13 ساله هم میومد که حسابی باهاش دوست شده بودی و هر وقت با هم مسجد بودیم بیشتر بغل اون بودی.   به دخترم: ماه من همیشه پاک بمانی،حیا سرلوحه کارت باشد  و نجابت زینت وجودت!   ...
27 اسفند 1391

دومین سفر

(این سفرا که ازش می نویسم جدا از سفر به وطنمونه.) آخرای آّبان ماه بود که سه تایی رفتیم مشهد زیارت امام رضا(علیه السلام) یه هوایی بود، می پوشوندمت گرمت می شد،نمی پوشوندم یهو سرد می شد، خیلی نگران بودم نکنه سرما بخوری اما به لطف خدای مهربون به خیر گذشت . بعد یه دوران طولانی بارداری و زایمان و استراحت خیلی چسبید. و بعد رفتیم شمال،چند روزی که اونجا بودیم هوا کلا بارونی بود و دریا هم مواج، تو این فصل هیچ وقت شمال نرفته بودیم،پاییز خیلی قشنگی بود و کوه های کاملا پوشیده از برف هم برا ما جذابیت خاص خودش رو داشت، برا همین حسابی بهمون خوش گذشت، رفتیم لب دریا باد شدیدی می وزید مجبور شدم لباس رو لباس بپوشو...
26 اسفند 1391

تولد صفر سالگی

نه که دختر ما 3 هفته زود به دنیا اومد روز 28 شهریور که تاریخ زایمان اصلی بود و البته روز میلاد حضرت معصومه( سلام الله علیها) و روز دختر، برا زهره جونمون جشن تولد صفر سالگی گرفتیم با حضور ما 3 تا و دایی مصطفی و زن دایی جون، متاسفانه از کیک فقط فیلم داریم. وقتی این لباس رو تنت کردم و دیدم اندازه ت شده کلی ذوق کردم، نه که فنچی بیش نبودی، لباسا همش برات گشاد بودن. به دخترم: یک نفر در همین نزدیکی ها چیزی به وسعت یک زندگی برایت جا گذاشته است... خیالت راحت باشد آرام بخواب یک نفر برای همه ی نگرانی هایت بیدار است...   ...
26 اسفند 1391

اولین سفر

نازگل من حدود بیست روزه بود که رفتیم زیارت حضرت معصومه(س)، بعدم رفتیم خونه عمو جواد، تو همون سفر بود که دل دردای دخترم شروع شد و ما که نمی دونستیم علت گریه هاش چیه حسابی هراسون شدیم اما شکر خدا دخترم 4 ماهه که شد خوب خوب شد. از یزد که گذر می کردیم رفتیم دانشگاه دوران کارشناسی مامان و حسابی بهم خوش گذشت و تجدید خاطره شد به دخترم: زندگی قانون باور ها و لیاقتهاست، همیشه باور داشته باش. لایق بهترین هایی .   ...
25 اسفند 1391