دختر 13 ماهه ام
13 ماهگیت مبارک دختر گلم
مهمترین پیشرفت این ماه:
تقریبا چند روز قبل از 13 ماهگی بود که دختر ناز ما شروع به راه رفتن کرد....و به همین مناسبت رفتیم برای خانوم خانوما یه کفش خوشگل خریدیم...
شعر دو نفره ی من و دخترم:
دختر نازم کیه؟
زهره: من من
محرم رازم کیه؟
زهره: من من
عشق و بلام کیه کیه؟
زهره: من من
دختر طلام کیه کیه؟
زهره: من من
کلمات جدید:
مین / می مین................................ماشین
تو تو ............................................جوجه
پَـــتّه............................................پرده
با................................................بادکنک
تا تا.............................................ساعت
پیتی...........................................پیشی
با............................................... پا
ما..............................................ماست
مو.............................................مو
مـــُ............................................ مهر
هرچی می بینه و اسمش رو نمی دونه فورا میگه: چیه؟
بهش میگم کلاغ فورا میگه پــــــــر...
دخترم هر خانوم مسنی رو که ببینه سریع میگه: بی بی
اگه دست به یه چیز کثیف بزنه و من بگم اکِ فوری دستش رو تکون می ده و میگه : کِ
به آب دیگه نمیگه با و میگه آب....
ازش سوال می پرسم اگه جوابش مثبت باشه میگه: همممممم
بهش میگم مامان/بابا رو دوست داری بوس می کنه....
صبح هایی که از خواب پا میشه و گریه می کنه ازش می پرسم چی می خوای مامان و خودش میگه: می می یا آب یا پَ پَ یا بابا بستگی داره چی میل داشته باشه!
عاشق تاب سواریه و پارک که می ریم به زور از تاب پایین میاد...
یه روز که داشتم سرامیک ها رو دستمال می کشیدم رفتم داخل اتاق موقعی برگشتم با این صحنه مواجه شدم؛
و در نهایت از شدت ذوق عکس بارونش کردم....
تلم رو می زنم به موهاش بعد می خونم " وای وای چه خوشگل وای وای چه نازگل" بعد دخملی شروع می کنه به رقصیدن و قر دادن....
نماز خوندنش پیشرفت کرده از حالت ایستاده خم می شه بعد می ره سجده و همزمان لب هاش رو به حالت ذکر گقتن تکون می ده ....
سجده ی دخترم...
به دخترم:
دعا می کنم همیشه نمازگزار حقیقی باشی...
مطلب ادامه هم دارد......
کلی نشستیم درس خوندیم رفتیم دانشگاه استاد گرامی می فرمایند چرا باید وقتم رو تلف کنم و برا شما سوال در بیارم، و بعد 2 هفته وقت داده تا یک مقاله ی کامل تحویل بدیم، اصلا من کشته مرده ی استادای این دوره و زمونه ام از استادی فقط اسمش رو یدک می کشن بعضی ها....
پارک بغل دانشگاه....
خب نمی خواهد از او عکس بگیریم اما حس وبلاگ نویسیمان هر از چند گاه گل می کند و عکاس می شویم....
گیر کردن در لباس مادر....
آتلیه مادرانه
آخرین عکس ها در خانه ی قبلی مان...
و این هم مهدیه یا به قولی مسجد همان محله...
خانوم دکتر
فرش هدیه من و بابایی به مناسبت تولد دخملی و ماشین لباسشویی هدیه ی روز دختر...
هدیه ی میلاد امام رضا (ع) هم یک کلبه ی هوش بود که شاید بعدها عکسش رو گذاشتم...