ماهگرد 15 ام
دختر نازم 15 ماهگیت مبارک!
برات از خدای مهربون سلامتی و آرامش و موفقیت و آسایش طلب می کنم....
14 ماهگی عشق مامان نتونستم مطلب بذارم به چند دلیل: اینکه دخترم حدود 3 هفته مریض بود، بعد هم به دلیل فوت بابا حاجی و بعد هم درگیری دانشگاه رفتنم....
عکس منتخب ماه 14 ام
ژستای اون زمونا رو یادتونه
عکس بعد از کوتاه کردن موهای دخملی
دخترک بی دندون
خب حالا اومدیم جبران...
زهره جان شکر خدا تو صحبت کردن پیشرفت خوبی داره و تقریبا هر کلمه ای که بگیم یه جور مشابه ای تکرار می کنه...
کلمات واضح این دو ماه:
انار / بیا / بده / نکن / پا / نه/ آینه / هاپو
آب بادی..............آب بازی
ئلام.....................سلام
آنا........................خانوم
اَتاد......................افتاد
چش...................چشم
دادا......................دایی
عم......................عمو
عمَ......................عمه
پاتو......................پالتو
نخام....................نمی خوام
اُ آ .......................ضحی
پاتی....................فاطی
تبش....................کفش
آیه.......................آره
مَ نَ......................منصوره
پتغا......................پرتقال
نا نا.....................ناز ناز
مـُ........................موز
دیده....................گیره،گوشواره، انگشتر
توتو......................جوجه
اولین جمله:
آب بده
هدیه مامان و بابا به مناسبت 15 ماهگی زهره گلی
دلبری های این روزها:
قربونش برم تا سفره رو تا می زنم که ببرم فوری بلند میشه از دستم می گیره می بره آشپزخونه اگرم ندیم بهش ناراحت میشه....
اگه یه دستمال دم دستش باشه شروع می کنه به تمیز کردن میز و گاز و یخچال و ....
بهش میگیم به پیشی چی گفتی ؟ پشت سر هم میگه: پیشته پیشته.
یاد گرفته با کلی ناز و ادا دور خودش می چرخه و ما کیف می کنیم.
دستکششو میاره می گه دَ یعنی دستم کن.
پالتوشو میاره میگه دَدَ یعنی بریم گردش.
گرمش بشه میگه دَ دَ یعنی پالتو مو در بیار.
بهش میگم بابایی/مامانی رو دوست داری؟ میگه: آیه.
همین که صدای زنگ در بیاد می دوه به سمت در و میگه بابا بابا...
بهش میگیم چشمات کو؟ چشاشو می بنده، این شکلی.
عاشق بازی دالی موشه است، روسری یا چادر میاندازه رو سرش بعد من باید مثلا بگردم پیداش کنم و هی بگم زهره کجایی اونم غش غش بخنده، جالبیش اینجاست بهش میگم: ببخشید شما زهره رو ندیدی؟ میگه : نــــــه
یه وسیله ای رو برداره(خصوصا کفشاش که مرتب از جاکفشی برمی داره) بهش بگم برو بذار سر جاش فوری می ره می ذاره بعدم شروع می کنه به دست زدن برای خودش...
تا در بالکن باز بشه فوری میره میشینه اینجا.
موبایل یا تلفن زنگ بخوره اگه نباشم برش میداره سریع میاره می ده دستم...
بهش بیسکوییت یا شکلات بدیم میده بهمون می گه با با یعنی بازش کن...
بس عاشق کفش پا کردن بود و تو خونه هم از پاش در نمیاورد مامان جون بتول براش یه جفت کفش سوت دار خرید که شده کفش رو فرشیش و تا خسته نشه بی خیال نمیشه....
این بار که رفته بودیم دانشگاه براش یه صندلی خریدم که حسابی دوسش داره و تا به خونه رسید چند بار به خاطرش گریه کرد آخه قبول نداشت بذاریمش داخل صندوق ماشین یا اتوبوس...
وسایل زیادی رو میشناسه و همین که بگیم برو بیارشون میره بر می داره میاره از جمله: کنترل، جوراب، شلوار، پالتو، کفش، پستونک، موبایل
همین که صدای مداحی بشنوه شروع می کنه به سینه زدن...
خودشو اینجوری برامون لوس می کنه و بوس می ده...
پ ن 1: ما همچنان در انتظار دندون های دخملی به سر می بریم...
پ ن2 : آذر ماه یه سفر مشهد هم داشتیم که خاطره ش رو تو ادامه مطلب می ذارم.
به دخترم:
خدا برامون حفظت کنه ای مایه ی آرامش!
سفرنامه مشهد
تو مسیر
دخترک خوشحال آماده ی رفتن به دَ دَ
اینم یه یو یو ی قشنگ که کلی دوسش داشت اما برگشتن تو قطار جاموند
نه که یواشکی دوربین رو بردیم داخل حرم هیچ عکس راضی کننده ای بین عکسا نبود
به شدت پایه ی دَ دَ بود
تو اون سرما رفتیم کوهسنگی که چند درجه سردتر از بقیه جاها بود یخ کردیم
سه شنبه شب من و دخملی با قطار راه افتادیم که بریم دانشگاه ، اون هفته ارائه داشتم و شکر خدا به خوبی تموم شد.
تو اون دو روزی که اونجا بودیم آقای زعیم و خانومشون زحمت نگهداری زهره جان رو کشیدن، کلی بهشون زحمت دادیم و حسابی برامون سنگ تموم گذاشتن. خدا خیرشون بده.